زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۲۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
یکماه بعد...
تشنگی زیاد، کلافهاش کرده بود. دست چپش سنگین بود و احساس میکرد، وزنهای سنگین را به آن وصل کردهاند. با تکان ریزی که خورد، درد به جانش چنگ انداخت و نالهای زیر لب سر داد.
آهسته پلک باز کرد. فضای تیره و تار، آرامآرام روشن میشد و نور، باعث شد صورتش را جمع کند. کمی که به فضای روشن اطرافش عادت کرد، با چشمانی باز اما بیرمق، به اطراف نگاه کرد. زن جوان و زیبارو، با لب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Hoda
00یعنی امیر مرده؟🫣
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00بعد چند روز دارم سه پارت و باهم میخونم هی شک های سنگین داری بهم وارد میکنی نگارجونم 😍😯همش این شکلیم😯😳😱
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00ایوایییییی یعنی کدومشون مردن😯😯عالیییی بود مرسییی نگارجونم 💋❤️
۳ هفته پیشساناز
00💛🧡🤎💚🩵💙💜❤️
۳ هفته پیشFtm
00حالا ک یکیشون رفت کی باید رقیب اون یکی باشهحیف شد که...👀💔
۴ هفته پیشFtm
00حدس زدم اینجوری بشه وگرن مهوا ب ارش نمیرسید😢ولی امیر نباید میمرد
۴ هفته پیشFtm
00وای وای وای امیر مرد😥😥😥
۴ هفته پیشم.ر
00کاش نویسنده ارش زنده نگه می داشت
۴ هفته پیشپرنیا
00حس میکنم امیر زنده باشع آرش مرده !!!ولی کاش اشتباه باشه نمک رمانع آرش
۴ هفته پیشم.ر
00یعنی کدومشون زنده هستند
۴ هفته پیش
محیا
00امیر مرده یا آرش !!!!!!