پارت هجده :

حسام از یک چهارپایه‌ی محکم بالا رفته و مشغول مرتب کردن طاقه‌ها بود. پدرش بعد از مرگ دوست عزیزش، رحیم دیگر خودش را بازنشست کرده بود؛ اما با این حال گاهی به پسرش سری می‌زد. حسام تنها توی مغازه بود و یک ساعتی بود که سروکله‌ی مشتری هم پیدا نمی‌شد! عوضش س ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.