پارت چهارم :

ترسیده قدمی عقب برداشت و به دروازه‌ی مشکی رنگی که گمان می‌کرد خانه‌ی عمه رضوان -که عمه‌ی او نبود و از روی عادت او را به این نام می‌خواندند- باشد. ناخودآگاه چنگی به مانتوی سرمه‌ای رنگش زد و بی‌اختیار کاسه‌ی چشمانش تر شد.

دختری از حیاط خانه فریا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.