اورینا به قلم سنا فرخی
پارت چهارم :
ترسیده قدمی عقب برداشت و به دروازهی مشکی رنگی که گمان میکرد خانهی عمه رضوان -که عمهی او نبود و از روی عادت او را به این نام میخواندند- باشد. ناخودآگاه چنگی به مانتوی سرمهای رنگش زد و بیاختیار کاسهی چشمانش تر شد.
دختری از حیاط خانه فریا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00این درد بی پایان هست همچون دریا و حالا نهال به چشم دید پدر ها اخلاق های جداگانه دارن همه مثل هم نیست که از یک خطا بگذرن آن هم آبرو و کم کم باید دید نهال با این غم دوام میاورد 😔