پارت چهارم

زمان ارسال : ۳۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

ترسیده قدمی عقب برداشت و به دروازه‌ی مشکی رنگی که گمان می‌کرد خانه‌ی عمه رضوان -که عمه‌ی او نبود و از روی عادت او را به این نام می‌خواندند- باشد. ناخودآگاه چنگی به مانتوی سرمه‌ای رنگش زد و بی‌اختیار کاسه‌ی چشمانش تر شد.
دختری از حیاط خانه فریاد می‌زد و صدای ناله‌های پر دردش تمام محله را پر کرده بود؛ آن قدر پرسوز که یک لحظه حتی پرندگان هم از فریاد ایستادند. چیزی نمی‌دید تا لحظه‌

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    این درد بی پایان هست همچون دریا و حالا نهال به چشم دید پدر ها اخلاق های جداگانه دارن همه مثل هم نیست که از یک خطا بگذرن آن هم آبرو و کم کم باید دید نهال با این غم دوام میاورد 😔

    ۳ هفته پیش
  • اکرم بانو

    20

    بیچاره نهال،چه غم سنگینی رو دوششه

    ۴ هفته پیش
  • سنا فرخی | نویسنده رمان

    🥲💔👌🏼

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.