اورینا به قلم سنا فرخی
پارت سوم
زمان ارسال : ۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نهال بیاختیار لبانش را چین داد و کلمات را با خشم به بیرون پرتاب کرد:
- من داستان نمیگم! من دو سال و هفت ماه و بیست روزه که دارم با یه عذاب دست و پنجه نرم میکنم! من ثانیه به ثانیهی اون... اون صحنهی وحشتناک رو هرروز و هرشب توی ذهنم تکرار میکنم!
انگشت اشارهاش را با عصبانیت سوی مریم نشانه گرفت.
- تو... نمیتونی به وحشتی که سلول به سلول بدنم رو گرفته بگی داستان! نمیتونی به بختک
نفس
00واضح تر بنویس ادم گیج میشه