اورینا به قلم سنا فرخی
پارت دوم
زمان ارسال : ۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
دیروز وقتی برای بازی با دخترخالهاش گلسا، به خانهی خالهطوبی رفته بود، ناخواسته شنید که طوبی از حال و روز نهال برای همسایهشان میگفت. میگفت نهال جنزده شده و هیچ دعانویس و رمالی نمیتواند درمانش کند! میگفت باید او را به پسرِ عزب کبیری بدهند تا از دستش خلاص شوند. تیدا به سختی خودش را مشغول بازی نشان داد و دندان فشرد تا بر سر خاله طوبایی که همیشه مقابل مامانسمن خودش را دلسوز و غ
زهرا
00عالی