اورینا به قلم سنا فرخی
پارت سوم
زمان ارسال : دیروز
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نهال بیاختیار لبانش را چین داد و کلمات را با خشم به بیرون پرتاب کرد:
- من داستان نمیگم! من دو سال و هفت ماه و بیست روزه که دارم با یه عذاب دست و پنجه نرم میکنم! من ثانیه به ثانیهی اون... اون صحنهی وحشتناک رو هرروز و هرشب توی ذهنم تکرار میکنم!
انگشت اشارهاش را با عصبانیت سوی مریم نشانه گرفت.
- تو... نمیتونی به وحشتی که سلول به سلول بدنم رو گرفته بگی داستان! نمیتونی به بختک
اطلاعیه ها :
سلام به همه!
خیلی خوش حالم که با جدیدترین رمانم در کنارتون هستم😍 امیدوارم از این رمان لذت ببرید و در کنار هم لحظات دلنشینی رو سپری کنیم. اگه از خوندن این رمان لذت میبری، ممنون میشم لایک کنی و کامنت بذاری👌🏼♥️
پیج اینستاگرام نویسنده هم دنبال کنید که تیزرها و اخبار رمان اون جا گذاشته میشه👇🏼🌸
@sanfarokhi