پارت بیست و یکم :

به زحمت بلند شد و جایش را عوض کرد. اصراری نبود جلوی دکه‌ی اغذیه فروشی بنشیند و به کسانی که خوراکی می‌خریدند؛ نگاه کند. داشت رسما از گرسنگی می‌مرد، اما جان بلند شدن نداشت. آسمان سیاه نهیب می‌زد که احتمال بارش باران هست. با خودش فکر کرد که حتما با این شرایط ذات‌الریه می‌گیرد، چه بهتر! قطعا ذات‌الریه مرگ آبرومندی بود و خیال همه هم راحت می‌شد. لبخندی زد و سنجید حالا که از سکته‌ی قلبی جان

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    00

    ای پرنیان بیچاره ،اصلا جوابشو نده چرا میگی ممنون که اومدی🙄🙄

    ۱ ماه پیش
  • مامان آیین

    00

    مهرداد معلوم نیست با خودش چند چند ،قطعا عذاب وجدان داره اما سنگدلیش بیشتره

    ۳ ماه پیش
  • سوگند

    10

    سلام عالی پیش میره ولی ای کاش تعدادپارت ها زیادبشه این طوری انتظار به قول ما***ها(زجر کُشه)😅

    ۴ ماه پیش
  • asal

    10

    بخدا دق کردممم میشه حداقل پارتارو بیشتر کنین؟نوسینده واقعا دست به قلمتون خوبه انقدر که از اول صبح تا اخر شب همش فکر میکنم کی ادامش میاد بخدا صبرمتموم شده حداقل یه چند تا پارت هدیه بزارینن مرسیییی

    ۴ ماه پیش
  • نرگس

    10

    لطفاااا بزارین پارتا بیشتر باشهه تا حداقل تا یه جایی پیش بره

    ۴ ماه پیش
  • نسترن

    00

    خوشمان آمد عزیزم😍😘

    ۴ ماه پیش
  • علیرضا

    10

    واییییی رمان بسیییییییار جذاب و عالی هست مرسی نویسنده جان بیزحمت پارت هارو طولانی تر بزار🥹🥹

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.