خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت نوزده :
روی تخت دراز کشید و چشمهایش را بست. باید همهچیز را از نو می-ساخت. نفهمید کی به خواب رفت اما با پیچیدن عطری آشنا چشم گشود. سعی کرد بیدار بودنش را پنهان کند اما نتوانست. کنجکاوی موجب شد سر بلند کند و او را نگاه کند. به دنبال چه چیزی میگشت، هیچ نمی-دانست. مهریجان سرحال به نظر میآمد. به هر حال مادر بود و خوشحالی پسرش خوشحالی او محسوب میشد. کنار تخت نشست و پرنیان ناخودآگاه دستهایش را ا
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سوگند
10به به شروع شد بالاخره امیدوارم واسه پرنیان خوب باشه
۴ ماه پیشنسترن
10سالی که نکوست از بهارش پیداست.اینم از اولش. بسیار عالی بود عزیزم
۴ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
ممنونم جان دلم
۴ ماه پیشم.ر
00آها تازه اولشه بلکه این باعث بشه پرنیان مستقل بشه از اون خونه بره مادرشوهر مثل پسره🤨
۴ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیزم مرسی از نظرت
۴ ماه پیش
پرنیا
00آخ جوووون که اینجوری تو روت درمیاد 😊