خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
پرنیان عاجزانه سنجید مگر مهرداد نرفته بود چرا بازگشته است؟ نکند نگرانش شده باشد. به خودش نهیب زد خیالبافی کافیست. اگر قرار بود منصرف شود چمدانها را داخل نمیآورد. با داخل شدن نازی تمام افکار بد از ذهنش پاک شد. پیراهن بافتنی گلبهی رنگی بر تن داشت. پوست روشنش با کلاه و شالگردن قرمزی که پوشیده بود روشنتر به نظر میرسید. به سمتش دوید و درحالیکه خودش را در آغوش مادرش می-انداخت، گفت:
نسترن
10چقدر عشق یک طرفه بده.دلم به حال پرنیان میسوزه.