پارت شصت و هشتم :

کیف فرشته را از درون دستم بیرون کشید و گفت:
_چرا دروغ میگی؟چی می‌خواستی؟
لب‌هایم را به سختی انحنا دادم و گفتم:
_من چی میتونم بخوام؟؟؟…یک دست…یک دست لباس راحتی برداشتم!!
زیپ کیف فرشته را باز و محتوای آن را چک کرد.سرش را بالا آورد و گفت:
_ یک دست لباس؟ لباست کو؟؟لباسو بهم نشون بده.چرا دروغ میگی؟؟هان؟؟با توه‌ام دزد کوچولو؟
نفس‌هایم از ترس یکی در میان شده بود.اشک‌ها

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.