خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۱۴ ساعت پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
پریماه داشت با تلفن حرف میزد و شرایط پیش آمده را توضیح میداد. ظاهرا کسی نگرانش شده بود، ساعت چهار صبح زن بیچاره را زا به -راه کرده بود. بالاخره وقتی پرنیان پیاده شد، پریماه با دست اشاره کرد چمدانها را میآورد و پرنیان میدانست چارهای جز قبول لطفش ندارد. با قدمهایی کوتاه به سمت در بزرگ خانهی مهریجان رفت. دستش را روی زنگ گذاشت، اما در فشار دادن مکث کرد. تمام کارهایش در لفافه-ی
نهال
00اخه چرا ایقد این تیکه یخ و دوست داری پرنیان.واقعا درک نمیکنم.