خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت سیزده :
آرام از جا بلند شد. کتابها و لباسهای نازی را بیسروصدا جمع کرد و بعد به اتاق خودشان رفت. نمیتوانست همهی وسایلش را جمع کند. بعدها وقت میکرد بیاید و بقیهی وسایلش را بردارد. خوشبینانه فکر کرد شاید هم مهرداد که بیدار شد، دلتنگشان شود. خودش هم میدانست این خیال واهی است. وسایل را به زحمت به طبقهی پایین برد و به پریماه زنگ زد. زن بیچاره چهار صبح کاملا خوابآلود بود، اما وقتی پرنیا
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ساناز لرکی | نویسنده رمان
😘😘😘
۱ ماه پیشلاله
00عالیه
۳ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
❤️❤️❤️💜💜💜
۳ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
❤️❤️❤️💜💜💜
۳ ماه پیشمامان آیین
00دلم نمیخواد مهرداد برگرده چون ظالم و خودخواه شده
۳ ماه پیشفاطمه زهرا
00هعی،امیدوارم پایان پرنیان اون چیزی که میخواد باشه
۳ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
اسپویل کنم؟
۳ ماه پیش.
01خیلی رمان خوبیه 😍
۳ ماه پیشستاره
00چقدر گریه کردم😔داستان خیلی قشنگیه با غم شروع شد اما امیدوارم با شادی تموم بشه
۴ ماه پیشم.ر
00امیدوارم روزی برسه محکم باشه پرنیان
۴ ماه پیشنهال
00طفلی چیقد گناه داره.انشالا روزی برسه که مهرداد به دست و پاش بیوفته و الناز بازتنهاش بذاره
۴ ماه پیش
ازاده
00چه قدر مظلوم پرنیان☹️❤️ 🩹