پارت سیزده :

آرام از جا بلند شد. کتاب‌ها و لباس‌های نازی را بی‌سروصدا جمع کرد و بعد به اتاق خودشان رفت. نمی‌توانست همه‌ی وسایلش را جمع کند. بعدها وقت می‌کرد بیاید و بقیه‌ی وسایلش را بردارد. خوشبینانه فکر کرد شاید هم مهرداد که بیدار شد، دلتنگ‌شان شود. خودش هم می‌دانست این خیال واهی است. وسایل را به زحمت به طبقه‌ی پایین برد و به پریماه زنگ زد. زن بیچاره چهار صبح کاملا خواب‌آلود بود، اما وقتی پرنیا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ازاده

    00

    چه قدر مظلوم پرنیان☹️❤️ 🩹

    ۱ ماه پیش
  • ساناز لرکی | نویسنده رمان

    😘😘😘

    ۱ ماه پیش
  • لاله

    00

    عالیه

    ۳ ماه پیش
  • ساناز لرکی | نویسنده رمان

    ❤️❤️❤️💜💜💜

    ۳ ماه پیش
  • ساناز لرکی | نویسنده رمان

    ❤️❤️❤️💜💜💜

    ۳ ماه پیش
  • مامان آیین

    00

    دلم نمیخواد مهرداد برگرده چون ظالم و خودخواه شده

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه زهرا

    00

    هعی،امیدوارم پایان پرنیان اون چیزی که میخواد باشه

    ۳ ماه پیش
  • ساناز لرکی | نویسنده رمان

    اسپویل کنم؟

    ۳ ماه پیش
  • .

    01

    خیلی رمان خوبیه 😍

    ۳ ماه پیش
  • ستاره

    00

    چقدر گریه کردم😔داستان خیلی قشنگیه با غم شروع شد اما امیدوارم با شادی تموم بشه

    ۴ ماه پیش
  • م.ر

    00

    امیدوارم روزی برسه محکم باشه پرنیان

    ۴ ماه پیش
  • نهال

    00

    طفلی چیقد گناه داره.انشالا روزی برسه که مهرداد به دست و پاش بیوفته و الناز بازتنهاش بذاره

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.