خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۲۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آرام از جا بلند شد. کتابها و لباسهای نازی را بیسروصدا جمع کرد و بعد به اتاق خودشان رفت. نمیتوانست همهی وسایلش را جمع کند. بعدها وقت میکرد بیاید و بقیهی وسایلش را بردارد. خوشبینانه فکر کرد شاید هم مهرداد که بیدار شد، دلتنگشان شود. خودش هم میدانست این خیال واهی است. وسایل را به زحمت به طبقهی پایین برد و به پریماه زنگ زد. زن بیچاره چهار صبح کاملا خوابآلود بود، اما وقتی پرنیا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
.
01خیلی رمان خوبیه 😍