خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آرام از جا بلند شد. کتابها و لباسهای نازی را بیسروصدا جمع کرد و بعد به اتاق خودشان رفت. نمیتوانست همهی وسایلش را جمع کند. بعدها وقت میکرد بیاید و بقیهی وسایلش را بردارد. خوشبینانه فکر کرد شاید هم مهرداد که بیدار شد، دلتنگشان شود. خودش هم میدانست این خیال واهی است. وسایل را به زحمت به طبقهی پایین برد و به پریماه زنگ زد. زن بیچاره چهار صبح کاملا خوابآلود بود، اما وقتی پرنیا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
م.ر
00امیدوارم روزی برسه محکم باشه پرنیان