پارت شصت و ششم :

روی صندلی کنار تخت نشستم که ادامه داد:
_من امروز یک تصمیمی گرفتم…میخوام قبل مرگم داماد شدن پسرمو ببینم…حاضری عروسم بشی؟؟؟
با وجود اینکه آریا موضوع را برایم گفته بود ولی به یکباره کل وجودم داغ و از شرم خیس عرق شد.سرم را پایین انداختم تا فرشته دروغ را از درون چشمانم نخواند:
_ فرشته جونم…من..من کل روز فکر کردم…حقیقتا یک کار بهتر پیدا کردم…امشب میرم…
ابروهای فرشته بالا پر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    🙏💞

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.