تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت شصت و پنجم :
.به سختی کلمات را کنار هم چیدم:
_من..من از احساس واقعی شما اطلاعی نداشتم…فردا خونتون ترک میکنم.
دستگیره را کشیدم و پیاده شدم.هنوز درب را نبسته بودم .گفت:
_منظورم این نبود...مادرم خیلی به شما وابسته شده…من میخوام کاملا واضح به مادرم بگید که جواب شما منفیه و فقط میخواید کارگر خونه ما باشید….به هر حال همدیگه رو در این مدت شناختیم…میدونم توانایی اجاره خونه ندارید…
فقط