تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت شصت و چهارم :
صدایش زدم که به سمتم برگشت و گفت:
_از صبح کدوم قبرستونی هستی؟؟من پول مفت به شما دادم…مامانم صبح فشارش بالا رفته و تو پی خوشگذرونی بودی؟
حتی نیم نگاهی به من نینداخته بود.صدایش را وسط کوچه بلا برده بود :
_ کدوم قبرستونی بودی؟؟…تن لشتو تکون بده…مامانم همراه خانوم میخواد
با صدای که بر اثر بغض در هم شکسته بود .گفتم:
_ منن…من …شب بدی داشتم..
بر سقف ماشین کوبید و فریاد
اسرا
00🙏