تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت شصت و سوم :
به سمت درب ورودی مغاره رفتم که کرکرههای مغازه شروع به پایین آمدن کردند.تک تک سلولهاین به لرزه افتادن.نفسهایم به شمارش افتاد.با تمام سرعت به سمت ورودی دویدم.صدای قدمهای پسر فروشنده را شنیدم و با کشیده شدن دستهی کیفم با تمام وجود جیغ زدم.کیفم را کشید و در دهانم کوبید.از برخورد کیفم با صورتم گیج شدم.جلوی چشمانم سیاهی رفت.روی زمین افتادم.خودم را عقب عقب کشیدم و او روبه رویم بر روی ز
اسرا
00نمیشه حالاکه تموم شده هفته۲پارت باشه خانم مهدیان 🙏💞