تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت شصت و دوم :
بلند شد و شروع به تکان دادن خاک لباسش کرد .گفت:
_شنیدی میگن روغن ریخته را خرج امامزاده کن..!!.بهتر نیست از زندگیت استفاده بهتری بکنی؟
آسمان غرش بلندی کرد.به شدت سردم شده بود.گفتم:
_جالبه…هر کس در این زندگی میخواد …میخواد از من استفاده کنه!!ایمان بخاطر پولم با من ازدواج کرد.فرشته و آریا منو به عنوان دختر جایگزین انتخاب کردند.شما میخواین از من به عنوان جاسوس استفاده کنید
Sahar
00وایی وایی قلبم😍😍کی بود؟کی بود؟🤔🧐چرا یهو راحت ایمان طلاقش داد؟🤔 چرا حس میکنم یه ماجرا این وسط هستش🧐🤔 بی صبرانه منتظر پارتی هستم که***از این ماجرا برمیداره😌قلمت مانا نویسنده جون 🤩😘😍