پارت بیست و پنجم :

کنار جایگاه ایستادم و صداش زدم:
_ستایش جان؟
سرشو بلند کرد و با مهربونی بهم چشم دوخت.
_جانم عزیزم؟
_من دارم میرم...اومدم ازت خدافظی کنم.
چشماش گرد شد.
_کجا می خوای بری الین؟؟ تازه مراسم شروع شده...حتی شامم نخوردیم.
_سرم خیلی درد می کنه.
پوفی کشید.
_باز میگرن؟
_آره.
_آخه بعد مدت ها دیدمت...ولی دلم نمی خواد اذیت بشی.
برای چند لحظه حالت تهوع بهم دست

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۶۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.