پارت سی و چهارم :

او رفت و من خودم را جمع کردم
پشت سرش راه افتادم
هوا مثل سوز به بدنم میکوبید
دویدم تا در سرما نمانم ولی چه دلی داشتم من شب را که قرار بود در اسطبل بخوابم
بیخیال شدم و در را باز کردم
_بیا بالا کارت دارم
نبودند فقط سمیه میز را جمع میکرد خودم هم میترسیدم ولی رنگ او بدتر پریده بود
رفتم و در اتاقش را باز کرد
پشت سرش وارد شدم
و در را بستم دست هایم سرد سرد بود

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۶۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ندا

    40

    براش لحظه شماری میکنم لطفا بخاطرمخاطبات زودزودپارت بزارین

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.