تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت پنجاه و پنجم :
دستش را از زیر دستم بیرون کشید.انگار موجودی چندش بر روی دستش قرار دارد.دستش را تکان داد و فریاد زد:
_خفه شو احمق.بچه وسط اتوبان چیکار میکنه؟!.
پلکهایم را بر هم کوبیدم تا اشکهایم در حصار چشمم بمانند.
دهانم برای تولید هیچ آوایی از هم باز نشد!.نمیدانستم چه چیزی آنقدر او را بهم ریخته است.آریا دستش را پیش برد و ضبط را روشن کرد.آهنگ بی کلامی از موسیقی هنگدرام فضای ماشین را پر کرد.س
Sahar
00وای نمیشه من این میترا و ایمان رو خفه کنم😡 امیدوارم موقعی که ایمان همونجور که تو خلاصه گفته شده کشته میشه قتلش گردن این سایه نیافته و گردن این میترا گوربه گور شده بیافته😈نمیشه😤😌مثل همیشه عالی😍