تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت پنجاه و ششم :
_نفرینم کردی؟!.
در سیاهی چشمانش غرق شدم.خاطرات زندگی مشترکمان جلوی چشمانم نقش بست.زمزمه کردم:
_نتونستم…هزاران بار قلبم سوخت ولی نتونستم … تنها آدم زندگیمو نفرین کنم..
نگاهش را از چشمانم گرفت و به سقف خیره شد .به سختی خودگویی آرامش را شنیدم:
_خراب کردم.
با صدای نشستن کسی نگاهم را از ایمان گرفتم و به آریا که صندلی کنارم را گرفته بود نگاه کردم.آریا گفت:
_ دادگاه ده دق