تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت پنجاه و سوم :
فرشته کوسن پشت سرش را برداشت و به سمت آریا پرتاب کرد و گفت:
_حالا هر چی از بحث خارج نشیم.باید کمکش کنی از شوهرش جدا بشه.
آریا عقبگرد کرد و روی نزدیکترین صندلی به من نشست و دست راستش را روی چشم راستش قرار داد کمی کمرش را خم کرد و گفت :
_بله والاحضرت هر چی شما بگین.شما فقط امر کن.
وجود آریا در این شرایط باید برای من قوت قلبی میبود .لبخندی بر لب نشاندم و گفتم:
_معذرت میخوام.