تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت پنجاه و دوم :
میخواستم اگر نمیتوانم مدرکی برای پلیس پیدا کنم. حداقل آن داروهای لعنتی را نخوردم.برای برداشتن قند و خرما از کابینتها معطل کردم.با خروج فرشته لیوان را درون سینک خالی و دوباره درون آن چای ریختم.سینی را به قصد خروج از آشپزخانه بلند کردم که صدای فرشته برجا میخکوبم کرد:
_چرا لیوان خودتو ریختی؟
سینی در دستم به لرز افتاد .نگاهم را از چشمان ریز شدهاش گرفتم.زبانم را روی لبهای خ
Sahar
00فرشته مثل یه مادر واقعا سایه رو نصیحت میکنه و امیدوارم سایه هم به این نصیحتا گوش کنه😌برای من هنوز هویت فرشته و آریا خیلی مجهوله🤔یا اگه تو روند داستان گفته شده من متوجه نشدم🙈قلمت مانا نویسنده جون😍