مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
سرخوش گفت:
-سلام سلام. خواب بودی تنبل؟
نخواستم بفهمه گریه کردم که صدام گرفته. طلبکارانه گفتم:
-نه عزیزم، دیدم ساعت دو نصف شب شده، گفتم رقص عربی رو تمرین کنم.
بلند خندید و گفت:
-پس خوب تمرین کن که باید بیای حسابی بترکونی.
کلافه گفتم:
-واقعا که عرشیا خیلی بی نمکی. کاری نداری؟
با هول گفت:
-عه کارت دارم. آقای بیجنبه به مناسبت سومین سالگرد عقدمون یه مهمونی گرف