پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

آرشیدا با گریه به من نگاه کرد. گمونم اونم فهمیده بود که نمی‏شه حرفی به فریبا خانم زد.
فریبا خانم از تخت پایین اومد و به طرف در اومد. با اشک نگاهش کردم و پرسیدم:
-کجا می‏ری خاله؟
من‏و کنار زد و گفت:
-می‏رم پیش دخترم. باید بهش بگم که دلم براش تنگ شده.
سد راهش شدم و گفتم:
-خاله نرو. من پیش دکترش بودم. گفت باید وضعیتش پایدار بشه.
دستش رو روی سرش کوبید و گفت:
-پس من چه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.