پارت بیست و ششم :

قلبم تیر می‏کشید و اشکم بند نمیومد. مدام این فکر تو مغزم می‏چرخید که اگر اتفاقی واسه لیدا بیوفته من باید چی‏کار کنم؟
توی افکار خودم غرق بودم که گوشیم زنگ خورد. آرشیدا بود. گوشی رو برداشتم:
-جانم آرشیدا؟
صداش با گریه پیچید توی گوشم:
-کجایی حامد؟
با ترس گفتم:
-چی شده؟
بینیش رو بالا کشید و گفت:
-عملش تموم شد.
نیمچه لبخندی روی صورتم نشست. پرسیدم:
-حالش خو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.