زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
اسلحه را روی میز کنارش گذاشت. پا روی پا گرداند و تکیهزده بر مبل، با غرور لب باز کرد: با کشتن شماها و الیاس چیزی گیرم نمیاد. نهایتش دلم خنک میشه. اما اگه باهام همکاری کنید، سود میبریم... هردوطرف! هم من، هم شما.
امیر بعد از سکوتی سنگین، لبهایش لرزید و بیرمق پرسید: چکار باید بکنیم؟
سرلک زبان روی لب کشید و گفت: سوأل خوبی بود. بالاخره رسیدیم به قسمت جذاب حرفامون! جایی که تو انتخاب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی عالی خیلی ممنون نگار جونم ❤️ سه پارت بود اما انقدر هیجان رمانت بالا بود یک دقیقه خوندم ممنون دستت طلا 💋❤️ وای یعنی قرار سر مهوابدبخت با این مامعله چی بی اید😯بی صبرانه منتظر هفته دیگه پارتجدیدم
۱ ماه پیشزهرا
00ازچاله دراومدن افتادن توچاه بدبخت مهوا همه جاپاش گیره
۱ ماه پیشمحیا
00خب خب ، رمان داره به شدت جالب و هیجانی میشه😁😁😁
۱ ماه پیشساناز
10💚🤎🧡💛🩵💙💜❤️ ❤️💜💙🩵💛🧡🤎💚 💛🧡🤎💚🩵💙💜❤️ ❤️💜💙🩵💚🤎🧡💛
۱ ماه پیشپرنیا
20ای وای مهوا راستی راستی از چنگشون در نیاد بیفته دست عربا😓😓
۱ ماه پیشFtm
20یعنی امیر چون نگران مهوا بود اشکش دراومد یا از بیچارگی🤔🤔🤔
۱ ماه پیشFtm
20قراره از این پس هر دو برادر نگران مهوا باشن میدونم ارشم عاشقش میشه شک ندارم❤️
۱ ماه پیشFtm
20از اون ضربان قلب تو عنوان عکس معلومه آرش و مهوا نقش اول داستان ان ای کاش آرش عاشق حنانه نبود کلا
۱ ماه پیشFtm
20دراین جریان گویا قراره آرش عاشق مهوا بشه امیرو نمیدونم چی بذسرش میاد
۱ ماه پیشم.ر
10ازاین به بعد جالب میشه ممنون از نویسنده عزیز💞
۱ ماه پیشمریم گلی
10وای چقدر رمان هیجان انگیز شده ،بعید میدونم حامی اجازه بده مهوا هم همراهشون بره ،بیچاره ها معلوم نیست چه چیزی در انتظارشونه ،ممنونم نگار جون 🙏♥️💓💓
۱ ماه پیش
هدی
00عالی بود