ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
دستمو روی دستگیره در فشار دادم و شوک شده از حرفی که شنیدم سرجام خشکم زد.
چقدر... چقدر که همه چیز ترسناک بود!
صدای زنگ مجدد گوشیم منو به خودم اورد و قبل اینکه لئون بپرسه کیه سریع درو باز کردم و رفتم بیرون و جواب دادم :
- الو... بگو شایان
- آدرسایی که اون پسره داده رو تک به تک بررسی کردم یک موردش که از همه مشکوک تر بود برای فردا شبه، سفارش چندتا جعبه کوکی داده اما مهمونیه بزرگیه، ط
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نیلوفر آبی
00واقعا فوق العاده بود محشر خسته نباشید