پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و بیست و یکم
زمان ارسال : ۶۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
نفس عمیقی کشید. چشمانش را بست. حس کردم دیدن وضعیت ترحم آورم برایش سخت شده است. انگار که کم کم در آستانهی این بود که صبرش لبریز شود. همچنان گریه میکردم. بازویش همچنان زیر دستم بود.
کمی طول کشید تا چشمانش را بالاخره باز کرد. نگاهش را در چشمان اشکبارم دوخت. حس کردم چشمانش را مه گرفته است. تاریکیِ حاکم در آلاچیق، مانع از آن میشد که او را خوب ببینم. ولی سکوتی که کرده بود شکم را به یقین م