حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت صد و دوم
زمان ارسال : ۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
_ تـ... تو رو به خدا... بذار برم. من دخـ... دختر بدی نیستم. من... من... اهلش نیستم!
تصویر فرجام در نگاهش تار و مرتعش بود. از ترس به سختی نفس می کشید؛ سنگین و بی رمق.
قلبش بی وقفه و جنون آمیز می کوبید: جلو نیا... التماست می کنم... جلو نیا.
پشتش که مماس دیوار شد، روح از تنش رفت. سرمای دیوار و سرمای ترس دست به دست هم داده و عرق سرد بر تیره کمرش نشاندند.
فرجام جای پای آخر را پر کرد. رنگ سفید دیو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.