ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۲۸۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
حدود یک ساعتی تو راه بودیم تا به بیمارستان رسیدیم.
نمیدونم چرا استرس عجیبی داشتم! همهش دلم گواه یه اتفاق بد رو میداد. پندار ماشینو پارک کرد و پیاده شد، اما من نمیتونستم. انگار یه انرژیای مانع رفتنم میشد.
در ماشین سمت من باز شد و پندار با ابروهایی بالا رفته و چشمایی ریز شده و با تعجب گفت:
-پاهات خوابیدن؟یا مشکلی پیش اومده که نمیای؟
زیر لب و با صدای آرومی گفتم نه و
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
کلثوم سادات
00عالی بود