پارت بیست و یکم :

با برگشتن فخرالزمان به سمتم بزاق دهنم رو بریده پایین فرستادم،حتی ارباب هم بهم زل زده دونفرشون منتظر چیزی بودن که قرار بود از دهنم بیرون بیاد...
لب زدم:
_فخرالزمان ،حق باشماست،
درسته من از یه خانواده ی رعیتم و شاید شما منو لایق این قصر و زندگی نمیدونی،اما‌...
اما...
بین حرفم اومد:
_معلومه که تو لایق خاندان ما نیستی،زود باش بگو چی میخوای بگی؟
آروم و شمرده لب باز کرد

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    00

    عالی بود مرسی زهرا جون ❤️💋چقدر از فخرالزمانه بدم میاد🤬😡

    ۲ هفته پیش
  • محمد

    11

    به نظر من خیلی پارت ها کوتاه هستند اگه یکم بیشتر بشن بهترره

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.