ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
_پس هر وقت خواستی بری خرید، همراه آرکا برو.
_باشه.
الیاس یکم دیگه نکات مهم رو درمورد محافظت از من به آرکا گوش زد کرد و آرکا هم در برابر تموم جملات الیاس، فقط سرشو تکون داد.
حرفای الیاس که تموم شد، شونه به شونه هم به داخل عمارت برگشتیم.
همین که وارد عمارت شدیم، بلافاصله پرسیدم:
_یعنی این یارو انقدر کارش درسته که نیاز به هیچ محافظ دیگه ای نیست؟
ناشناس
00تا اینجا خوب بود