ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت هفتاد و ششم
زمان ارسال : ۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
پندار خم شد و جلوی اون همه جمعیت در مقابل چشمای بهت زدهم دستمو آروم بوسید. ناخواسته چشمام پر از اشک شد. خیلی وقت بود بعداز شاهرخ هیچکس اینطوری باهام برخورد نکرده بود. انگار که یه چیز گرانبهای شکستیام.
کوهیار سمتمون اومد و گفت:
-پاشو مهوا، نوبت توئه. فقط اگر طلایی چیزی داری در بیار.
گوشواره داشتم. تا اومدم به پندار بگم گوشوارهمو در بیاره، چون یه دستی سخته برام! خودش کمی
ستاره
10خان تااین حدحساس و رمانتیک ندیده بودیم😉