پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۴۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

نفس الیاس در سینه حبس شده بود و ناباورانه زمزمه کرد: یکتا... یکتاجان، بابا...
و با اشاره‌ی مرد، دوباره دهان دخترک را بستند. الیاس لب به التماس باز کرد: کاری با بچه‌هام نداشته باش، به جون یه‌دونه دخترم که منم از جلال بی‌خبرم!
اشک‌های گرم، صورت یخ‌زده از وحشت و اضطراب دخترک را خیس کرده بودند و موهایش که به کنار صورتش چسبیده بودند، به‌شدت مزاحم و آزاردهنده بودند. نفسش بالا نمی‌آم


دانلود رمان عاشقانه زندگی را نمی بازم از صدیقه سادات محمدی (نگار) در دنیای رمان https://novelonline.ir دانلود رمان عاشقانه زندگی را نمی بازم از صدیقه سادات محمدی (نگار) در دنیای رمان https://novelonline.ir دانلود رمان عاشقانه زندگی را نمی بازم از صدیقه سادات محمدی (نگار) در دنیای رمان https://novelonline.ir دانلود رمان عاشقانه زندگی را نمی بازم از صدیقه سادات محمدی (نگار) در دنیای رمان https://novelonline.ir دانلود رمان عاشقانه زندگی را نمی بازم از صدیقه سادات محمدی (نگار) در دنیای رمان https://novelonline.ir

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • محیا

    00

    اگه الیاس واقعا همدست اینا باشه و الکی مهوا و جون بقیه رو به خطر انداخته باشه خودم تار تار موهاشو با موچین میچینم

    ۱ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    اگه کچل بود چی😂💔

    ۱ ماه پیش
  • هدی

    00

    چطور دلش اومد با مهوای بدبخت اینکارو بکنه😥

    ۱ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    💔💔

    ۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    آخی مهوای که طعمه بوده🥺از الیاس متنفرم همه رو تو دردسر انداخته خودشم گم و گور شده🤦 ♀️عالی بود مرسی نگار جونم ❤️💋

    ۱ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم که همیشه نظرت رو میگی و انرژی میدی، گاهی کامنتای قشنگتون رو فرصت نمی‌کنم جواب بدم، اما حتما سعی می‌کنم با پارت هدیه خوشحالتون کنم. ♥♥🌹😘

    ۱ ماه پیش
  • Ftm

    10

    بخاطرالیاس خان به این روز افتادن مهوا خانم بیااینم نتیجه زحماتت 💔

    ۱ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون که برای هر پارت چندتا کامنت می‌ذاری، همیشه فرصت نمی‌کنم همه‌ی پیامارو جواب بدم اما حتما می‌خونم، انرژی می‌گیرم و سعی می‌کنم با پارت هدیه جبران کنم محبتتون رو♥

    ۱ ماه پیش
  • Ftm

    00

    منتظرم ماجرای آرش و مهوا رو ببینم چی میشه با این جریانات لطفا تعداد پارت ها رو اگ میشه بیشتر کنید ممنونم🙏🏻💖🌹

    ۱ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    اگه همین‌جوری کامنتا زیاد باشه و انرژی بدین، چرا که نه... ممنون عزیزم♥

    ۱ ماه پیش
  • Ftm

    00

    پس فعلا حالاحالاها موندگارن اینجا

    ۱ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    بعلهههه... کلی هم داستان دارن😊♥

    ۱ ماه پیش
  • پرنیا

    00

    این الیاسم فقط مظلوم نمایی کرده ؟؟عجب آدمیه حالا چرا مهوای بیچاره رو انداخته تو هچل؟؟ ولی شاید پشیمون شده ک الان کنارشون نیست

    ۱ ماه پیش
  • Ftm

    10

    آرشم که همیشه خدا آتیشیه خیلی عالیه شخصیتش خوشم میاد ازش😍😍❤️به مهوا میاد

    ۱ ماه پیش
  • Ftm

    00

    شاید الیاس آدم بدی نباشه چون قبلا همکاربوده ممکنه مجبوربه همکاری شده هنوز چیزی معلوم نیس

    ۱ ماه پیش
  • زهرا

    20

    پارت به پارت هیجانش بیشترمیشه وچشم انتظاری ماهم برای پارت بعدی بیشتر که بینیم چی میشه ممنون نگارجان هم طولانی بودوهم عالی 😍

    ۱ ماه پیش
  • زهرا

    20

    مهواهرچی سرش میادازاعتمادبیجای که به هرکی که از راه میرسه میکنه بدبخت میگفت بابا الیاس.تازه به ارش تیکه مینداخت که هرچی تو وامیرنامردید پدرتون مرده وبرام پدری کرده

    ۱ ماه پیش
  • زهرا

    10

    بیچاره مهوادلش بحال کی سوخته ومیخواست کمک کنه نگوالیاس نامردازمهواسواستفاده کرده وطعمه شده برای کثافت کاری خودشون

    ۱ ماه پیش
  • زهرا

    00

    چی به چی شدنگارجون این اقا سرلک بود؟ الیاس چه ادمی بوده بدبخت مهوا که گیراینا افتاده.

    ۱ ماه پیش
  • م‌ر

    00

    بیچاره بچه ها 🫨

    ۱ ماه پیش
  • ساناز

    00

    💙💙💙❤️❤️❤️❤️

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.