پارت شصت و سوم :

رودابه با خنده سر جنباند و تائیدش کرد:

- آخ دقیقا یادمه! من اون موقع هفت سالم بود؛ ولی کامل یادمه کیوان چه پوستی از همه کند که الا و بلا من میخوام با دختر فریبا خانم محرم بشم... میگفت تو گردانمون یه عالمه تازه داماد داریم، منم یکی از اونا... ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.