شدو به قلم ملیکا کمانی
پارت شصت و دوم :
- ولی چشمات گریهای شدن...
خندهای ناخودآگاه روی لب ساحل آمد و بیاراده دختری را که یادگار دریا بود در آغوش کشید و فشردش.
- آخ من قربون تو برم... چشم گریهای دیگه چیه شیرین زبون؟
به اعجاز حضور او آرام شد و لبخندش به لب دختر هم س ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما