پارت هشتاد و نهم

زمان ارسال : ۲۴۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

انقدر دلم براش سوخت که دیگه نذاشتم جدا بمونه. نادر و که دنیا آورد، بردمش خونه‌ی خودم. روزا که می‌نشستیم باهم حرف می‌زدیم، می‌گفت هنوز عزادار شوهر جوون مرگشه. دوسال بعدشم سر زایمان ناصر از دنیا رفت. بچه‌هاشو به من سپرد و رفت؛ ناصر و نادر و خودم بزرگ کردم.
بیچاره ننه سارگل! چرا زودتر از این‌ها از جزئیات زندگی‌اش نپرسیده بودم؟ همیشه دلم فقط برای ننه تاجی سوخته بود و با نهایت بی‌رحم

1469
474,401 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • کژال

    00

    نویسنده گرانقدر زیباترین قلم رو دارید مشتاقم به خواندن این رمان جالب و دوست داشتنی موفق و مانا باشید

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زیبانگرید دوست عزیز.🌺

    ۸ ماه پیش
  • سارای

    00

    سلام عزیزم خسته نباشی، خوشحالم که اسم شهری رو ارودی که من متولد اون شهرهستم،اردبیل،سفرمم به اونجا بود

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    سلام عزیزم. چقدر عالی. اهل شهر بسیار زیبایی هستین. شهری سرد با مردمان خونگرم.

    ۸ ماه پیش
  • ماهرخ

    00

    عالی خدا قوت

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ممنون دوست عزیز.

    ۸ ماه پیش
  • Aa

    00

    عالیه وعین حقیقت ممنونم🙏⚘

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    برقرار باشید.🌺🌺

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    00

    اینکه آدم تحصیل کردی مثل این بخوادفکرکنه خیانت همسردلیل برعرضگی اون واقعابایدبحال بقیه گریست چرانمیگن مردناپاک بودچرانمیگن مردسرگوش میجونبه چرانمیگن مردزن پاک نمی خوادعالی خانمی

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    حرفایی که یه عمر به اسم عرف و فرهنگ تو گوش همه خونده شده...😶🌺🌺🌺

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید