تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۲۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
انقدر دلم براش سوخت که دیگه نذاشتم جدا بمونه. نادر و که دنیا آورد، بردمش خونهی خودم. روزا که مینشستیم باهم حرف میزدیم، میگفت هنوز عزادار شوهر جوون مرگشه. دوسال بعدشم سر زایمان ناصر از دنیا رفت. بچههاشو به من سپرد و رفت؛ ناصر و نادر و خودم بزرگ کردم.
بیچاره ننه سارگل! چرا زودتر از اینها از جزئیات زندگیاش نپرسیده بودم؟ همیشه دلم فقط برای ننه تاجی سوخته بود و با نهایت بیرحم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
زیبانگرید دوست عزیز.🌺
۸ ماه پیشسارای
00سلام عزیزم خسته نباشی، خوشحالم که اسم شهری رو ارودی که من متولد اون شهرهستم،اردبیل،سفرمم به اونجا بود
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
سلام عزیزم. چقدر عالی. اهل شهر بسیار زیبایی هستین. شهری سرد با مردمان خونگرم.
۸ ماه پیشماهرخ
00عالی خدا قوت
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
ممنون دوست عزیز.
۸ ماه پیشAa
00عالیه وعین حقیقت ممنونم🙏⚘
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
برقرار باشید.🌺🌺
۸ ماه پیشاسرا
00اینکه آدم تحصیل کردی مثل این بخوادفکرکنه خیانت همسردلیل برعرضگی اون واقعابایدبحال بقیه گریست چرانمیگن مردناپاک بودچرانمیگن مردسرگوش میجونبه چرانمیگن مردزن پاک نمی خوادعالی خانمی
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
حرفایی که یه عمر به اسم عرف و فرهنگ تو گوش همه خونده شده...😶🌺🌺🌺
۸ ماه پیش
کژال
00نویسنده گرانقدر زیباترین قلم رو دارید مشتاقم به خواندن این رمان جالب و دوست داشتنی موفق و مانا باشید