لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت سی و سوم :
دخترک به گوشهایش هم شک داشت. آن دشمن این مرد بود؟ اصلاً از کدامین دشمن سخن میگفت؟ بارها و بارها سخنان خودش را در ذهن مرور کرده و هربار هم کمتر نصیبش میگشت. با چهرهای که بیش از تعجب و تحیر، گرد ترس بَرَش نشسته بود، چشم به مرد پیش رویش دوخت. دهانش از بر زبان راندن هر لغتی عاجز گشته و تنها چون لبان ماهی باز و بسته میگشت. این مرد که بود؟ با این ظاهر نامتعارفش در این کویر دحشتناک چه می
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نهال
00فاطمه جان اصلاخودت اذیت نکن تو هرشرایطی ما کنارت هستیم. بیچاره نبات چه چیزهایی رو تحمل میکنه کاش حداقل صدرابود که قوت قلبی میگرفت و تنهانبود
۳ ماه پیش.
00ممنون از این که فواید دارویی که تو رمانتون به کار میبرید
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
00خداقوت فاطمه جون دشمنت شرمنده مهربونم❤️🌹چه زبون نیش داری داره آلتون، بیچاره رو با خاک یکسان کرد که 😁😁😂
۳ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 20سلام بهمگی و به خانم علی آبادی عزیز.پارت عالی بودمثل همیشه ممنونم.چقدم شغلتون بهتون میاد موفق باشید..واقعا خستگیهای خودشو داره خداقوت ما شما رو درک میکنیم.فقط امیدوارم هیچوقت نویسندگیو کنار نذارید🥰🥰
۳ ماه پیشاسرا
01یعنی نبات که میخواست شکم مرده ببره بااین که چندپارت میخونیم چقدرتفاوت لوس ضعیف اح اح🙏❤
۳ ماه پیشآمینا
00چجوری ترسید و فرار کرد.بیا الان ملک عذاب هم شدی🤭🤭
۳ ماه پیشم
10خیلی عالی بود،زیادم کوتاه نبود فقط نمیدونم نبات ازچی اینهمه ترسید،خوب قاتل هم بوده باشه عمدی نبوده که داره خودشو مجازات میکنه قرارنیست تورو بکشه
۳ ماه پیشنیلوفر آبی
10انشاالله در سلامت کامل باشید ایراد نداره من منتظر میمونم نبات الان برخودش درگیر نمیتونه دیده نشنیده هاش باور کنه ممنون عالیه واقعا خسته نباشید
۳ ماه پیشمهلا
00💜💜💜
۳ ماه پیشندا
10سلام خداشفاه بده بلادورمرسی من داستانودوسدارم جدید و جالب موفق باشید
۳ ماه پیش
آزاده دریکوندی
10وای آلتون خاتون محشرهههه😂😂😂