پارت سی و چهارم :

چشم گردانیده و باریکه‌‌ای نور در چشمان عسلی‌رنگش تابیده و درخشش‌شان را بیش از پیش به رخ کشید. ملحفه‌ی چند تکه را بیش‌تر به دور خویش تاباند. دلش غرق شدن میان تار و پود این بالین را می‌خواست. گویی تمام شجاعتش را در مرکب اسبی که راکبش صدرا بود به جاگذاشته بود و صدرا هم حالا هزاران گز از او دور بود. بیشتر در بالینش فرو رفت؛ کلید جسارتش در جیب‌های صدرا بود؛ او همیشه خود را به موقع رسانیده ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه ❤️

    0

    ممنون بابت پاورقی ها 😘

    ۱ سال پیش
  • آمینا

    0

    مرسی🥰

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.