لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت سی و چهارم :
چشم گردانیده و باریکهای نور در چشمان عسلیرنگش تابیده و درخشششان را بیش از پیش به رخ کشید. ملحفهی چند تکه را بیشتر به دور خویش تاباند. دلش غرق شدن میان تار و پود این بالین را میخواست. گویی تمام شجاعتش را در مرکب اسبی که راکبش صدرا بود به جاگذاشته بود و صدرا هم حالا هزاران گز از او دور بود. بیشتر در بالینش فرو رفت؛ کلید جسارتش در جیبهای صدرا بود؛ او همیشه خود را به موقع رسانیده ب
لطفا صبر کنید...
فاطمه ❤️
0ممنون بابت پاورقی ها 😘