رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت ده :
با بیرون رفتن کوکب به سمت آیینه ی داخل اتاق راه افتادم،
کوکب راست میگفت،از شدت گریه ی زیاد زیر چشمام گود افتاده بود و پوست همیشه سفیدم تیره شده بود.
نفس عمیقی برای حال نابسامانم کشیدم و شروع به آرایش و پوشیدن و لباس های ارباب پسند کرد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهتاب
00خیلی خوب بود