رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۴۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
همش گریه میکردم و اشک هام رو پاک میکردم ،
حجلم به پا بود همه چی آماده بود که یهو در اتاق بسته شد..
ترسیده شده به عقب برگشتم که با دیدن اراب زاده فورا از زمین بلند شدم و سرم رو پایین انداختم:
_سلام،
سلام ار..
ارباب. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
00خیلی خوب