پارت سوم

زمان ارسال : ۸۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

صبح شده بود ماهدخت شروع به داد و هوار بالای سرم کرده بود:
_پاشو ..
پاشو زود باش باید بریم تو حیاط عمارت کلی شلوغ شده معلوم نیست اصلا چخبره دِ پاشو دیگه..
ناچار و خسته از رخت خابم بیرون اومدم،سری به اطرافم چرخوندم اما اصلا هیچ خبری از زیور و بقیه ی کلفتا نبود،شروع به مالیدن دوتا چشمام کردم و خاب آلود دنبال ماهدخت راه افتادم..
به محض ورود به حیاط اصلی عمارت شاهد قلقله ی داخل حیا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هلن

    00

    رمان خوبی است

    دیروز
  • میترا

    00

    عاشق داستانهای ارباب رعیتی هستم

    ۵ روز پیش
  • میترا

    00

    عاشق داستانهای ارباب رعیتی هستم

    ۵ روز پیش
  • م

    00

    متوسط

    ۷ روز پیش
  • Sara

    00

    خوب بود

    ۷ روز پیش
  • بهار

    00

    عالی

    ۷ روز پیش
  • آتوسا

    00

    تا الان جالب بود

    ۲ هفته پیش
  • آتوسا

    00

    تا الان جالب بود

    ۲ هفته پیش
  • لیانا

    00

    هیجان انگیزه

    ۲ هفته پیش
  • لیانا

    00

    هیجان انگیزه

    ۲ هفته پیش
  • مهلا

    00

    رمان خوب شروع شده

    ۲ هفته پیش
  • رویا

    00

    اگ تا اخرش باشه و کامل باشه عالیه

    ۲ هفته پیش
  • زهرا خزائی | نویسنده رمان

    فایلش رو خریداری کنید

    ۲ هفته پیش
  • یه بنده خدا

    00

    خوب نبود ......... .... عالی بودددد

    ۲ هفته پیش
  • کمند

    00

    شروع جذابی دارد

    ۲ هفته پیش
  • ...

    00

    خوبه

    ۲ هفته پیش
  • دلین

    00

    خوب

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.