رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت دوم
زمان ارسال : ۷۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
نفس نفس زنان خودم رو به ماهدخت رسوندم،و از همون بالا تشت رو رو زمین کوبوندم که صداش دراومد:
دختر مگه کور شدی چت شده امروز چرا همچین میکنی تو،فکر بابا نه نه ی پیرمون باش یکم آدم شو دل به کار بده..
زیور با یه تشت پره دیگه لباس برگشت:
_من که میگم بهت ماهدخت این خواهرت رو بفرست بره ده پیش پدر و مادرت اینجا موندنش اصلا فایده نداره جز اینکه یه کار دیگه به کارات اضافه کنه...
ماهدخت سا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زهیر
00تاالان عالی بودی
۱۱ ساعت پیشخبه
00خله
دیروزپرنیان
00بزار بخونم بعد
۲ روز پیشصدف
00تا الان عالی بود
۲ روز پیشصدف
00تا الان عالی بود
۲ روز پیشSara
00خوب بود
۲ روز پیشسلما
00خوب
۳ روز پیشبهار
00بد نیست
۳ روز پیشثنا
00خوبه
۴ روز پیشمیتا
00عالی
۵ روز پیشخوبه
00خوبه
۵ روز پیشخوبه
00خوبه
۵ روز پیشخوبه
00خوبه
۵ روز پیشخوبه
00خوبه
۵ روز پیش
زهیر
00خوب