پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و نهم
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
ذهنم بهم ریخته بود. صدای فرهاد را شنیدم. نگاهم داشت رنگ خصمانه به خود میگرفت. فرهاد باارزشترین عنصر وجودم را از من گرفته بود. تمام زورم را زدم تا عادی باشم. طبیعی رفتار کنم. سوتی ندهم و توجهها را به خودم جلب نکنم. سرم را بلند و در جایم ایستادم. نگاهم در فرهادی قفل شد که بازویش به تصرف ویولت درآمده بود. روزی برای هم میمردند ولی صورت خوشی نداشت که با وجود متاهل بودن اجازه میداد ویولت خ