پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۲۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

بعد از این حرف از سرشونهٔ اِدلاین سرک کشید و با دیدنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست.
بی‌اختیار از دیدنش لبخند زدم؛ با دیدن نگاهم هول شد و دستی به موهای فرفریش کشید.
از دیدن خجالتش خنده‌ام شدت گرفت.
آنتونی طی رو رها کرد و بعد از لکسا به سمتش رفت.
همراه دنیرو چشم غره‌ای نثارشون کردم.
- این دیوونه بازیا چیه؟ مگه مرده از قبر دراومده؟ ولش کنین ببینم! هی ارنست، تو باید خجالت بکشی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ....

    10

    برهه بهتر برههه یع جوری که تهش رایان باشه

    ۴ هفته پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 30

    کاش تو همون رستوران بمونه❤️ 🔥

    ۴ هفته پیش
  • ال

    30

    نمیتونم حدس بزنم اخرش چی میشه،از رایان حرصم گرفته دلم میخاد با ایدن ازدواج کنه بعد رایان چن سال بعد یجوری یادش بیاد و برگرده پیداش کنه بعد ببینه ازدواج کرده😂🌚ولی نویسنده اراد کجاست؟دلم براش تنگ شده

    ۴ هفته پیش
  • لیلا

    30

    از اینجا هم میره طفلی فقط در حال رفتنه😮 💨😮 💨

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.