پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۳۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

هم‌زمان با قطره اشک‌هایی که توی چشم‌هام جمع شدن، پوزخند زدم و بی‌حرف سرم رو پایین انداختم.
چی برای گفتن داشتم؟ هیچی جز دروغ، ریاکاری و رنج؛ تاریکیم خیلی زود دامنش رو گرفته بود، هنوز هیچی نشده برای شناختنم تاوان پس می‌داد.
رایان حق داشت فراموشم کنه!
با ناامیدی دوباره لقمه رو به سمتش گرفتم و با لحن مطمئنی گفتم: بخور، برای تبرعه شدن باید زنده بمونی.
دست‌هاش رو از دور زانو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • صحرا

    30

    هوف خدای من واقعا چطوری خودشو انقد داره تو منجلاب دفن میکنه اخر داستان برام روشن نمیشه تاریکیه محضه

    ۴ هفته پیش
  • نسترن

    20

    خیلی خوبه

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.