پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۳۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

نیم نگاهی بهش انداختم و آهسته پرسیدم: پس می‌شناختیش؟
پوزخندی زد و بادی به غبغب انداخت.
- این مرتیکه با غذای من بزرگ شد و رفت دانشکده افسری، معلومه که می‌شناسمش! با تو چی کار داشت؟
آهی کشیدم و زمزمه کردم: اِیدِن تو دردسر افتاده...
چشم‌های ریزشده‌اش رو به قیافه گرفته‌ام دوخت و آهسته لب زد: چی؟
جوابش رو ندادم و به سمت آشپزخونه رفتم، روی صندلی تک‌نفرهٔ گوشه‌اش نشستم و ان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    20

    آخی دلم سوخت براش🥺

    ۴ هفته پیش
  • آبی

    10

    با اینکه دکتره باشعوریه ولیییی رایان فقط

    ۴ هفته پیش
  • لیلا

    20

    چه قدر این دکتره مهربونه

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.